- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها قبل از شهادت
سایهای مانده فـقـط بعد تو از خواهر تو من فـقـط مـانـدهام و داغ تـن بـیسـر تو کهنه پیراهنی از توست فقـط مونس من یادگـاری که دهـد عطـر تـو و مـادر تو تو خـمیدی پس از عـباس ولی باور کن کـمـرم صـاف نـشد بعـد عـلـی اکـبر تو مُـردم و زنـده شـدم، پـیـر شـدم، افـتـادم تـا که دیـدم به گـودال دمـی حـنـجـر تو لشگری دور و بر قـتلگهات حلـقه زدند دیدم آن روز، که پاشـیده شده پـیکـر تو جای تـسـبـیح پس از نـافـلـهام میگـفـتـم حیف از انگشت تو و حیف از انگشتر تو تو شدی پیر پس از داغ علی اکبر و من شـدهام پـیـر پس از پَـر زدن دخـتـر تـو این خداحافـظی آغـاز سلام است، سلام باز هم میرسد امروز به تو خـواهر تو
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زینب سلاماللهعلیها
بر قـرار و در مـدارِ بـاوفـایـی زیـستی ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی با محمّد زخم خوردی، با علی فرقت شکافت مصطفایی زیستی و مرتـضایی زیستی دم به دم با پهلوی مادر شکستی در خودت لحـظهها را در تبِ داغِ جـدایی زیـستی خونجگر بودی تمامِ عمر از زهـرِ جفا مجـتبایی، مجـتـبایی، مجـتـبایی زیـستی بیزمان در بارگاهِ قدس با عشقِ حسین پیش از آنی که به این دنیا بیایی زیستی آمدی از «جانِ عالَم» خود پرستاری کنی دورِ او هر لحظه گشتی و فدایی زیستی غیرِ زیبایی ندیـدی در بلابـارانِ عـشق از اَلَـستِ عـاشـقی قـالـوا بـلایی زیستی از نیستان دور ماندی، داغ غربت بر جگر در هـوای نـالـههـای نـیـنـوایی زیـسـتی خطبه خواندی حیدری از مصحفی آتشبهجان هـمنَـفَـس با آیـههای روشـنایی زیـسـتی عالَمی دیگر مگـر سازند و از نو آدمی تا عیان گردد که بودی و کجایی زیستی پر بزن! وقتِ پـریدن آمد ای که سالها در قفس هر لحظه با شوقِ رهایی زیستی
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زینب سلام الله علیها
امشب سری به خـلوت پروانهها بزن با یک دل شکـسته خـدا را صدا بزن امشب بیا به روضۀ یک خواهرشهید طـعـنه بـه غـربت دل آئـیـنـههـا بـزن با اشـک لـقـمـهای ز سـر سفـره عـزا با نـیّـت تـقـرّبِ محـض و شـفـا بـزن و بـعـد در مـیان عـزادارهـای عـشـق خود را شبـیـه اهل سـماوات جا بـزن وقت عزای حضرت زینب رسیده است حرف غریب بودن یک تشنه را بزن با یاد خاطرات خودش خواهری گریست یاد غـمی که گـفت کسی: بیهـوا بزن تـا میزدنـد طفـل یـتـیـم سه سـالـه را میگفت عمه: بس کن و اصلا مرا بزن در لحـظههـای آخر خود بیقـرار بود زینب دلش گرفته و چشم انتـظار بود میریخت روی دامن غربت ستاره را در دست داشت پیـرهـن پاره پـاره را در ماندن و نـماندن خود مانده بود که انداخـت از نفـس نـفـس اسـتـخـاره را چیزی نمانده بود پس از غـارت حرم در دست داشت خاطـرۀ گـوشواره را در زیـر آفــتـاب فــقــط آه مـیکـشـیـد پنجـاه و چـند سال ز سیـنه شـراره را بر روی دست های خودش دست میکشید حس کرد لحظهای عمو درد دوباره را یک سال و نیم هست که همراه آه خود با زجـر میکـشد نفـس نیـمـه کاره را با یاد جیغ دختری از خواب میپـرید میگـفت: برد عـمّه کسی گاهـواره را مانده هنوز در نظرش چکمههای شمر ای کاش بود پیش برادر به جای شمر اینجا عروج بال و پَرت طول میکشد تسکـین سوزش جگرت طول میکشد دور و برت شـلـوغ شده پس نـشـستن گرد و غبار دور و برت طول میکشد طوری تو را زدنـد که حـتی گـشودن لبـهـا و چـشم های ترت طول میکشد با خـنجـر شـکـسـته در دست قـاتـلـت معـلوم بود ذبـح سرت طـول میکـشد اینـجـا چـقـدر غــارت پـیــراهــن تـن عریان همچو محتضرت طول میکشد با خنجری عذاب تو پایان گرفته است اما عـذاب هـمـسـفـرت طـول میکشد اینجـا چه دردهـای زیـادی کـشـیدهای درد نـشـسته بر کـمرت طول میکشد ای وای قاتـلی نـفـست را گرفته است پایش به روی سینه تو جا گرفته است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها قبل از شهادت
زیـنـبـم؛ اسـطـورهام مـهـر و وفـا را نــور مـیپـاشـم تــمــام کــبــریــا را مـریـمـم؛ اما غـنـی تر، خـوانـدنی تـر کــربـلایـی هـسـتـم امـا مـانـدنـی تـر کی ز یـادم مـیبـرم تـحـقــیـرهـا را نـیـزههـا، شـلاق هـا، زنـجـیـرهـا را آه فـرسودم در این یک سال و نیـمه منتظر بودم در این یک سال و نیمه صـد حـکـایت دارد ایـن قـد کـمـانـم کعـب نی مـجـروح کرده استـخـوانم بوی سیب و یاسمن دارم حسین جان از تو من یک پیرهن دارم حسین جان
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زینب سلام الله علیها
کـنج حـیاط خـانۀ خود، بـین بـسـترش بـانـو رسیـده بود به سـاعـات آخـرش خورشیدوار، در تب گرمای شهر شام میسوخت آسمان ز نفـس های آخرش
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها قبل از شهادت
هر دم به آخـرین سخنت گـریه میکنم یـاد غـروب و زخـم تنت گریه میکنم یکـدم بـیا ببـیـن که فـتـادم ز پا حسین دائـم به غـصه و محـنت گریه میکنم پـیـراهـنت به سـیـنـه گـرفـتم بیا بـبین بر خون روی پیـروهنت گریه میکنم یـادم نمیرود که چه دیـدم به قـتـلگـاه با یـاد دست و پـا زدنت گریه میکـنم در زیــر آفـــتــابــم و یــاد تــن تــوأم از طرز زیر و رو شدنت گریه میکنم شد بوریا کـفـن به تن نعـل خـوردهات هر لحظه من، بر آن کفنت گریه میکنم کی میرود، ز خاطر من مجلس شراب بر چـوب دشمن و دهنت گریه میکنم
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت زینب سلام الله علیها
از نسل یک حقیقتِ دور از مَجاز بود زینبْ که شاهـزادۀ مُـلکِ حِـجـاز بـود با سرشکـسـتگی ابـداً سِـنخیت نداشت این کوه صـبر مثـلِ پـدر سرفراز بود وقـتـی کـه بـود وارثِ اجـلالِ مـادری تشـبیه او به حضرت زهرا مُجاز بود در عصمت و وقار و حیا بعد مادرش بر کُـلِّ بـانـوانِ جـهـان پـیـشـتـاز بـود او را خـطابِ عـالـِمـه شـد، بیمُعـلَّـمه اَلحَـقْ چه قدر درخورِ این امتیاز بـود حرف از گره گُشایی او رفت هر کُجا دستش شبیه دست علی چاره ساز بود پیوسته داشت یا صمد و یاغـنی به لب با این حساب از دو جهان بی نیاز بود با “یا حسین” خاطرش آرام میگرفت از بس که اسـمِ دلـبـرِ او دلـنــواز بود قارون شد آن فقیر که وقتی نیاز داشت دسـتش به سمت خانۀ زینب دراز بود در راهِ عشق خویشتن از هستیاش گُذشت هـستی فـدای او که چـنین پاکـباز بود چشمم شود فداش که اشکـم به ماتمش با اشکِ بر حسین و حسن، همتراز بود چون شد حُسین قبلۀ اشک و قتیل اشک زینب، خُـدایِ عـالَـمِ سوز و گداز بود از چادرش نیامده شکلی به ذهنِ شعر جُـز پرچـمی سیاه که در اهـتـزاز بود از دستْ بسته بودن او کم سخـن بگـو دستـش شـبـیه دستِ خـداونـد بـاز بود وقـتی رسیـد نـاقـۀ او پـرده داشت، آه روزی که رفـت ناقۀ او بیجهـاز بود از چشم خویش آب بر آن حلق تشنه ریخت بیخود فـرات روز دهــم گرم نـاز بود یک سال و نیم در غم لبهای خشک شاه خیـره به آب، وقت وضوی نـماز بود از گیسوی سپـید و کمانِ قـدش، بفـهم درد اسـارتـش چـقَـدَر جـانـگـداز بـود
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها قبل از وفات «شهادت»
با اشـک بـیزوال خـودم گریه میکنم بر روز و ماه و سال خودم گریه میکنم این پلک ها به روضۀ تو زخم شد حسین پس بـا زبـان حـال خودم گریه میکنم حالا دگر بدون عـصا میخورم زمین گاهی خودم به حال خودم گریه میکنم میپرسم از خودم که چرا بیکفن شدی؟ بـر پـاسـخ سـوال خـودم گـریه میکنم گاهی که یاد عـصر دهـم میکـند دلـم بر غـارت جـلال خـودم گـریه میکنم من آن کـبـوتـرم که ز شلاق ها هـنوز هر شب ز درد بال خودم گریه میکنم ای بـهـتـریـن بـرادر دنــیـا بــرای تـو تا وقـت ارتـحـال خودم گـریـه میکنم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها قبل از وفات «شهادت»
همیشه غرقِ غمم نقلِ این دقایق نیست که حال و روزِ من آن حال و روز سابق نیست من آن صنوبر خشکم که شعله ور شدهام از آنچه فکـر کنی بیتو پـیر تر شدهام نصیب من شده این قامتی که خم شده است ز گریه نور دو چشمم چقدر کم شده است مدینه بیتو برایم همیشه تاریک است گمان کنم که زمان وصال نزدیک است به خـانـه غـصّـۀ هـجـده شـهـید آوردم سـرِ شـکـسـتـه و مـوی سـپـیـد آوردم ز دست گریۀ ما اهل شهر خسته شدند چقدر زینب و اُمُّ البنـین شکـسته شدند هـوای نوحـه سـرایی گرفـتهایم حسین چقدر روضه دوتایی گرفـتهایم حسین چقدر ما دو نفر مستمع شدیم و رباب برای ما دو نفر خواند روضۀ غمِ آب هـنـوز حـرفِ نگـفـتـه زیـاد دارم مـن هـنـوز کـرب وبـلا را به یاد دارم من هـنـوز در تـبِ داغِ خـیــام مـیسـوزم هنوز گـریۀ بر توست کـارِ هر روزم هنوز ملـتهب از بودنـم به بـزمِ مِـیام هنوز در شوکِ دیدارِ تو به روی نِیام هنوز هـر طرفـی ظـرف آب میبـیـنم مدینه را به سرِ خود خـراب میبـیـنم هنوز جان به لبِ نعل و استخوان توأم هنوز گریه کـنِ زخـم خـیـزران تـوأم هنوز جسم علی اکبـرت به یادم هست هنوز تشنگیِ اصغـرت به یـادم هست هـزار مـرتـبـه آنـچـه گـذشت را دیـدم هزار مرتبه در خواب، تشت را دیدم نـوشته روی دلـم روضـۀ مُـفَـصَّلِ تو فضای سیـنـۀ من شد کـتـابِ مقـتـل تو قـسم به تـربتِ پنهـان و خـاکـیِ مـادر مدیـنه بیتو به دردم نمیخـورد دیگر مـنـی کـه آیــنـۀ غــصـههـای سـاداتـم دوباره راهیِ پس کـوچههای شـامـاتم زِ قـبـرِ طفـل تو باید غـبـار گـیرم من کـنار قـبـر سه سالـه، قـرار گـیرم من
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها قبل از وفات «شهادت»
این خانه گرچه بهرِ تو شاها محقّر است لطفی کن و بیا که دمِ مرگِ خواهر است لبخند چیست؟ کرده فـراموش ذهـنِ من از پنج سالگی فقط این چشمها تر است اشکـم تـمام گشته و خـون گریه میکنم امشب همان دو کاسۀ خون خیره بر دَراست بعد از تو گـشته پیـرهـنت یـارِ خاطـرم پیراهـنی که با همه عـالـم بـرابـر است هرچند ظاهرش شده رنگین ز خونِ تو بر تار و پود و رگ رگِ آن اشک مادر است یـادم نـمـیرود ز تنـت سخـت شد جـدا یادم نمیرود که…! نگوئـیم بهتر است پیـراهـنی که بوی جـنان پیشِ او، نـسیم عطرِ تنِ حسین برآن مانده،محشر است گـفـتـم بـیـا ولـیـک دلـم شــور مـیزنـد تصویـر آخـرِ بـدنت پیـشِ منـظـر است ترسم دوبـاره بـاز شود چـشـمِ زخـمـها یادم نرفته جسمِ شریفی که بیسر است دارد، هـزار شکـر، دگـر بـستـه میشود چشمی که دید زیرِ گلوی تو خنجر است «فرشی» به غیر تو به کسی نیست زر خرید فریاد میزند که در این خانه نوکر است
: امتیاز
|
مدح و وفات « شهادت» حضرت زینب سلام الله علیها
کیست زینب آسمان در مَحضَرَش اُفتاده است پیشِ او خورشید با خاکسترش اُفتاده است چـادرش را میتکـاند میتکاند کـوفه را کیست زینب کوفه یادِ حیدرش اُفتاده است میکَـنَـد از جا زمینِ شـام را با کـاخـهـا راهِ مولا باز هم بر خیـبَرَش اُفتاده است کیست زینب لحظههایی که علی در رزم بود ذوالفقار اینَک به دستِ دخترش اُفتاده است قبل از آنی که یزید از پیـشِ خانم پا شود دید یِکجا سقفِ ظلمش بر سرش اُفتاده است مرتضیٰ بر دستمالِ زرد خود میزد گِره یا که زینب دو گره بر معجرش اُفتاده است هرکجا میرفت چشمی سویِ او جرأت نکرد بر سـرِ او سـایـۀ آب آورش اُفـتاده است کـارِ او پیـغـمـبریِ از کـربلا تا شام بود بیرقِ عباس دوشِ خواهرش اُفتاده است یادِ ایـامی که شد سایـه بـرادر با سـرش ظهر در گرمایِ سوزان بسترش اُفتاده است داشت بر سینه لباسی را که مادر داده بود یـادِ مـادر، یـادِ روزِ آخـرش اُفـتاده است بادِ گرمی میوزید و بویِ سیبی میرسید دید از تَل آنطرف تَر پیکرش اُفتاده است وای دستِ حرمله گهوارهای پاشیده بود آه دستِ دشمنـش انگـشترش اُفـتاده است میشنـید از مَحـمِـلی لالایـیِ گـرمِ رُباب حق بده حتماً به یاد اصغرش اُفتاده است
: امتیاز
|
مدح و وفات « شهادت» حضرت زینب سلام الله علیها
بس که با خود ماتم از کرب و بلا برداشته بوی غصه کوچههای شام را برداشته در حـقیـقـت چهـرۀ آئـیـنۀ کـرب و بلا با وفـور اشک های خود جلا برداشته کوچه و محراب و خون تشت را دیده، ولی چون عمود نیزه را دیده ست تا برداشته گویـیا بر چهـرۀ زینب زده آن بیحـیا خیزران را وقتی از تشت طلا برداشته طاقتش دیگر شبیه سالهای پیش نیست غصههای خویش را از هم جدا برداشته پهن کرده دور بستر گریۀ یک عمر را کوله باری را که از کرب و بلا برداشته تا همین اندازه میگویم که کوه اهل بیت چند وقتی میشود با خود عصا برداشته
: امتیاز
|
مدح و وفات « شهادت» حضرت زینب سلام الله علیها
به مـدیـنـه خـبـرِ سوخـتـنـش را نبرید آه در سـایـه بـیـائـیـد تـنـش را نـبـریـد بگـذاریـد که راحت بدهـد جـان زینب هرچه کردند نـسوزد دَمِ آخـر که نشد یا کمی کم بشود گریۀ خواهـر که نشد بینَفس مانده و بالایِ سرش نیست کسی روبه قبله شده و دور و برش نیست کسی یادش اُفتاد خودش دید پرش را بُردند دیـر آمد سـرِ گـودال سـرش را بُـردند یک طرف داشت سنان باز زنان را میزد یک طرف حرمله هم پیر و جوان را میزد چه کند، مادری از طفل نشان میخواهد کودکِ بی رَمَـقی تکـۀ نـان میخواهد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها قبل از وفات
پس ازتوآب اگرخوردم ازاین چشمان ترخوردم گلی هستم که از هر شش جهت به خار برخوردم برای دلخـوشی دخـتران نیمه جانت بود دراین یکسال واندی لقمه نانی هم اگر خوردم چه کارى برمیآمد از برادر مُردهاى چون من فقط زانو بغل کردم، فقط خون جگر خوردم منی که سایهام را مردم کوچه نمیدیدند منی که شش برادر داشتم، حالا نظر خوردم به نان کوچه و خرمای مردم لب نزد زینب میان کوفه هر چه خوردم از دست پدرخوردم نمیدانم تو میبینی که جایی را نمیبینم؟ غروبی داشتم میرفتم از خانه به درخوردم شب شام غریبانت از این خیمه به آن خیمه برای هر یتیمی که سپر گشتم سپرخوردم دلیل تـازیـانـه خـوردن ما گـریـۀ ما بود ز طفلان بیشتر گریان شدم پس بیشتر خوردم من پرده نشین را محمل بیپردهاى دادند به هر جا که گذر کردم چقدر از رهگذر خوردم تو و پیراهن پـاره، من و این چادر پاره تو سنگ از صد نفر خوردى، من از صدها نفر خوردم ببین این روزها پیراهنم هم رنگ عوض کرده فقط گرما نخورده بودم آنهم آنقدر خوردم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها قبل از شهادت
تا آخرین نفس که توانی در این تن است داغت امانتی است که همراه با من است رفـتـی و داغ دامن مـن را رهـا نـکـرد یاد تو در دل من و اشکم به دامن است چـون شـمـع ذرّه ذرّه دلـم آب شد ولـی در من هـنـوز شـعـلۀ امیـد روشن است جان میسپارم و دم آخر دلم خوش است دیدار تو مقـارن این جان سپـردن است یک سال و نیم خواهر تو مرد و زنده شد یک سال و نیم کار دلم غصه خوردن است سنگ از مصیـبت تو دلـش آب میشود دلهای دشمـنان تو از جـنس آهـن است مویی که شـانه بود به آن دست فـاطمه دیدم که غرق خون شده در چنگ دشمن است رفتی و بین این همه نـامـرد و بیحـیـا یک مرد هم نبود بگوید مزن زن است
: امتیاز
|
مدح و وفات « شهادت» حضرت زینب سلام الله علیها
ما هـمه نـوکـر دربـار حسین و زینب نسل در نـسل بـدهکار حسین و زینب نام ما سیـنـه زن طایـفـهای بیهـمـتاست ما که هستـیم سیه پـوش عـزای زینب کـاش یک روز بـمیـریم به پای زینب وای از آن روز که شد بیکس و یاور زینب مانـد تنها وسـط آن هـمه لشکـر زینب غم او گفتنش حتی به اشاره سخت است ماجرای بدنی غرق ستاره سخت است روز و شب داشت ازین رسم زمانه گلهها دخـتـر فـاطـمـه شد همسفـر حرمـلهها وای از خون دل و اشک مدام و زینب وای از آن همه سنگ لب بام و زینب دم رفتن چه قدر غـم به دلش جا دارد قامتی خم شده چون حضرت زهرا دارد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها قبل از شهادت
ببین زمانه چه آورده است بر سر من نشسته گرد اسارت به روی پیکر من حسین و اکبر و عباس و قاسم و... شده بود تمام دشت پُـر از لالـههـای پـرپـر من ورق ورق شده بودی، نرفـته از یـادم چگـونه جـمع نمودم تو را بـرادر من تمام جان و دلـم سوخت بعد رفـتن تو چرا که سایهات افـتاده بود از سر من به روی تل، دم گودال، پیش طشت طلا همـیـشه قـبل تر از من رسید مـادر من نـبـود طاقـت شـرمـنــدگی بـیـشـتـری هزار شکر نگـفتی کجاست دخـتر من اگرچه بعد تو یکسال ونیم رفت، هنوز سری به نیـزه بلـند است در برابر من
: امتیاز
|
وفات « شهادت» حضرت زینب سلام الله علیها
بازهم روضۀ زینب همه جا ریخت بهم حال و روز همۀ اهل سما ریخت بهم باز هم پیرهنی را به سر و روش کشید آسمان تیره شد و حال هوا ریخت بهم زیر خورشید نشسته به خودش میگوید به چه جرمی همۀ عزّت ما ریخت بهم؟ اشک هایش چقدر حالت مادر دارد… آه، از بیکسیاش کرب و بلا ریخت بهم لحظۀ آخر عمرش دل او بیتاب است کهـنه پـیراهـنی از آل عـبـا ریخت بهم میرود تا به برادر برسد اما حیف… گریههـایش همۀ مرثـیه را ریخت بهم یاد آن لحـظۀ بـیطاقـتـی گـودال است نیزه آمد که تن خـون خـدا ریخت بهم
: امتیاز
|
مدح و وفات « شهادت» حضرت زینب سلام الله علیها
لحظهها لحظههای آخـر بود آخرین نالههای خواهـر بود چـقـدر سیـنهاش مـکـدّر بود پلک هایش کمی تکان دارد رعشهای بیـن بـازوان دارد تا عـلی اکـبـرش اذان ندهـد تا که قاسم رُخی نشان ندهد زیـرِ ایـن آفـتـاب میسـوزد تنـش از الـتهـاب میسـوزد میزند شعله مرثـیه خوانـیش زنـده ماندن شده پشیـمانـیش سه بـرادر گرفته هر سو را و عـلـی هم گرفـته بـازو را ناگهـان یک سپـاه خـنـدیـدند بـر زنـی بـیپـنـاه خـنـدیـدند آن همه ازدحـام یادش هست جمع کوفی و شام یادش هست یک طرف دختری که رفت از حال یک طرف تلِ خاکی و گودال جانِ او تا زِ صدر زین اُفتاد خیمهای شعله ور زمین اُفتاد یک نـفـر گـوئـیا سـر آورده زیر یک شـال خنجـر آورده
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت زینب سلام الله علیها
آمـدم ســوی غـمـکـده خــانـم! کـه عــزای تــو آمــده خــانـم! اذن سـیــنـه زدن بــده خــانـم! جـبـل الـصـبـر! سـیـده خـانـم! کـوه ایـمـانـی و یـقـین زیـنب! خـواهـر غـصه! مـادر غـمها! رونــوشـت صــلابـت زهـــرا ای شکوهت هـمـیشه پـا بر جا الــســلام عــلـیـک یـا حـلـمــا خانمی مـؤمـن و متـین زینب! معـجـزه به وضـوح میکردی هر نـفـس کـار نـوح میکردی با دمت قـبض روح میکـردی خـوب فـتـح الفـتـوح میکردی اســد الـلـه چــنـدمـیـن زیـنـب! تـو مـعــلــم نــدیــده اســتــادی پـی تـفـسـیـر عــدل و بـیـدادی دو جوان در مسیر حـق دادی آه، بـانـو بـه زحـمـت افـتــادی درد داری، درد دیــن زیــنـب! از لبت دائما گوهـر میریخت از دل خطبهات جگر میریخت با خروش تو کرک و پر میریخت رنگ از چهرۀ خطر میریخت زن ندیـدم من اینچـنـین زینب! عـزّت و آبـروی مـکـتـب مـن اسم پـاکـت نشـسـته بر لب من مــدح تـو نـغــمـۀ مـرتـب مـن شصت و نه بار ذکر هر شب من فـقـط إیـاک نـستـعـیـن زیـنب! هــاشـمــی زاده زیـنـت بــابــا در مــســـیـــر ولایـت بـــابـــا وارث درد و غـــربـت بـــابــا عـمـه جـان بـه روایت بـابا… بـهـتـریـنی تو بهـتـرین زینب! راه تو راه سرخ عـاشـوراست اخت الارباب پرچمت بالاست عمه جان از خطابهات پیداست کـربـلا در نـگـاه تو زیـبـاست به نگـاهت صـد آفـرین زینب! تا ابـد هـست نـوکـرت محـتاج بـه دعــای مـکـررت مـحـتـاج بـه نـگـاه بــرادرت مـحــتــاج و بـه الـطـاف مـادرت محـتاج أنا مسکـین و مستکـین زینب! رنگ و بویی ببخش محفل را با خـبـر کن دوبـاره مـقـبـل را تــا روایـت کـنــد مـقــاتــل را جـان زهــرا بـیـا و این دل را کربلا کن، فـقـط هـمین زینب! درد ها را به جـان خریـدی، آه دم دروازه تــا رســیـــدی، آه- طعـنه از این و آن شنـیدی، آه خـیـری از زنـدگی نـدیـدی، آه با مصیبت شدی عجین زینب! عـاقـبت شـام میـهـمـان شدهای سر بـازار نـیـمـه جـان شدهای دل پریشان و قـد کمان شدهای هـمـه دیـدنـد نــاتــوان شـدهای بچهها از غمت غـمـین زینب! ای بـزرگ عــشـیـره افـتــادی در بـلایـی کــبــیــره افــتــادی در شبی سـرد و تـیـره افـتادی پیـش چـشـمان خـیـره افـتـادی با لـگـدهـای سهـمگـین زینب! روضه را بغض در صدایت گفت تاول روی دست و پـایت گفت ورم زیـر چــشـمهـایـت گـفـت دخـتـر شـام، نـاسـزایت گـفـت گـریـۀ شـهـر را بـبـیـن زینب! همۀ عـمـر موکـنـان خـوانـدی گریه کردی و بیامان خواندی از یـهـودی بـد دهـان خـواندی از سر و تشت و خیزران خواندی مـرثـیـههـایت آتـشـیـن زیـنب!
: امتیاز
|
شهادت حضرت زینب سلام الله علیها
قـصد کـجـا را کـردهای، ای آسـمانی؟ پـرواز بـا بـال شـکـسـتـه مـیتـوانـی؟ پـرواز کن تا حـاجت خود را بگـیری شایـد نـمیخـواهـی دگر زنـده بـمـانی یک سال و چندین ماه، هرشب گریه کردی بـا بـال و پـرهای کـبـود و ارغـوانـی یک سال و نیم انگار که آبی نخوردی هرشب به اشک و ناله و غم میهمانی هرشب دعای رفتنت را دوست داری بـهـر مــلاقــات حـسـیـنـت بـیامـانـی اصلاً بیـا و فکـر کـن چـیزی نـدیـدی با آنکـه داری از بـرادر یـک نـشـانی در گـوشـۀ حـجره نـشـستی تا بـبـیـنی یک اتـفـاقـی سـرخ، حـتـی نـاگتهـانـی تـو کـه تـوان پــر گـشـودن را نـداری قـصد کجـا را کـردهای، ای آسـمـانی؟
: امتیاز
|